زینب کاظمخواه: در مرکز داستان، پدری است که فراتر از یک مرد معمولی، نماد قدرت و پدرسالاری است؛ کسی که از کنترل خانه، فرزندان و حتی زندگی دیگران لذت میبرد. «پیرپسر» تماشاگر را با یکی از افراطیترین تصویرهای سینمای ایران از پدرسالاری روبهرو میکند: ساختاری در حال فروپاشی که پیش از سقوط، همه را با خود پایین میکشد. پدر فیلم «پیرپسر» یکی از ساختارشکنانهترین تصویرهایی است که از پدر در سینمای ایران ارائه شده است، که گرچه خود اکتای براهنی میگوید قصدش ساختارشکنی نبوده اما نتیجهی کار، فیلمی است که مخاطب را از نقش تماشاگر منفعل بیرون میآورد؛ خیلیها را طرفدار یا مخالف فیلم میکند. این فیلم که با یک تکنمایش در جشنوارهی فیلم فجر حسابی سروصدا به پا کرد، در آغاز اکرانش با تحسینها و نقدهای مثبت همراه بود، اما خیلی زود، واکنشهای تند و گاه توهینآمیز برخی چهرههای فرهنگی و سیاسی فضای عمومی را تغییر داد، موضوعی که این کارگردان دلش نمیخواهد مستقیم به آنها جواب بدهد. اکتای براهنی در گفتوگو با خبرآنلاین، دربارهی این واکنشها به فیلم معتقد است که بسیاری از آنها فراتر از نقد هنری است اما جایی ناراحت میشود که در این نقدها به بهانهی او به پدرش کنایه میزنند و میخواهند با او تصفیهحساب کنند. اکتای تمام این سالها تلاش کرده که راه خودش را برود و از زیر نام پدر بودن فاصله بگیرد، حرفش را بزند، اما با این حال فکر میکند که هنوز وقتی دارند فیلمش را نقد میکنند فامیلیاش، تحصیلاتش در خارج و موضوعاتی مانند این، روی نگاه به فیلمش تأثیر دارد.
در ادامه گفتوگو خبرآنلاین با این کارگردان را میخوانید.
شخصیت «غلام» قهرمان یا ضدقهرمان شما گاه به عنوان نماد نظام قدرت، گاه به عنوان فردی سلطهگر، هیولا یا شر مطلق است و در لحظات کمی احساس میشود شاید بتواند پدر خوبی باشد. این چندلایگی شخصیت، باعث برداشتها و خوانشهای متفاوت منتقدان شده است. پرسش این است که آیا این برداشتها ناشی از نگاه منتقدان بوده یا از ابتدا بر خلق چنین شخصیت چندوجهیای متمرکز بودهاید؟
این موضوع شاید از اینجا برمیآید که این شخصیت را باید چندوجهی تعریف کرد. من میدانستم که اگر روی یک یا دو بُعد مشخص تمرکز کنیم، آدرسهای مستقیم و محدودکنندهای به مخاطب داده میشود. بنابراین، لازم بود که این شخصیت در قالبی چندبعدی شکل گیرد تا امکان محصورشدن آن در یک چارچوب خاص وجود نداشته باشد. در عین حال، انسان ذاتاً موجودی چندوجهی است و این ویژگی باید در شخصیتپردازی نیز منعکس شود. در تاریخ سینما نمونههایی از قاتلان با ابعاد متناقض وجود دارد؛ برای مثال در فیلم «روانی» هیچکاک، قاتل ضمن ارتکاب قتلهای متعدد، جنازه مادر خود را نگه میدارد انگار که به خاطر محبت به مادر بقیهی زنان را قربانی میکند. در پایان فیلم هم در کلانتری بحث میشود که چرا باید کسی این کار را کند و هیچکاک به صورت مستقیم در دهان شخصیت میگذارد که روانشناسی به نام فروید هست و حرفهای او را میزند و سیر وسلوک ادیپی را در فیلم توضیح میدهد. در واقع تحلیل روانشناسانهای به مخاطب ارائه میشود. شخصیتهای اینچنینی در سینمای دنیا فراوان است.
من میدانستم در چنین جامعهای وقتی سراغ پدر بروی خودبهخود اگر حتی پدری معمولی هم نشان بدهی، تعریفی خارج از متن ممکن است به آن الصاق شود. بنابراین فکر کردم به سمت استعارهای تاریخی بروم که به جای محدود شدن به نقطه خاصی بحث پدر نباشد بلکه بحث پدرسالاری شود. از این رو، شخصیت «غلام» به استعارهای تاریخی و به نمادی از پدرسالاری بدل شده است؛ مفهومی که فراتر از یک رابطه فردی پدر و پسر، به ساختاری اجتماعی اشاره دارد. در بطن قصه، روابط پدر و پسری به نمایش گذاشته شده که مشابه آن را میتوان در موارد متعددی در زندانها، کلانتریها و دیگر عرصههای اجتماعی مشاهده کرد.
اما از نظر شخصیتپردازی «غلام» ترکیبی از وجوه گوناگون را دارد چون انسان است. برای نمونه، لحظهای که به پسر بزرگ خود با چاقو ضربه میزند و بلافاصله از این عمل متأثر میشود. همین آدم چند دقیقه بعد قصد خفه کردن پسر دیگری را دارد، این تناقض روح آدمیزاد است که همیشه در هنر مد نظر بوده است.
تصویر ارائهشده از پدر در این فیلم، سنتشکنی محسوب میشود. در حالی که نمونههایی چون «خانه پدری» یا «برادران لیلا» پدر را به عنوان فردی بد معرفی کردهاند، اما در اینجا پدری با ابعاد هیولایی و شر مطلق ترسیم شده است که در سینمای ایران کمتر سابقه دارد و این باعث شده که عدهای بگویند که این فیلم بازتاب نگاه بد و منفی مستشرقان به ایرانیهاست. آیا این را میپذیرید؟
ابداً چنین چیزی را نمیپذیرم. با این حال، باید پرسید که این تعبیر دقیقاً به کدام بخش نظر مستشرقان اشاره دارد. بسیاری از کلیشههای شرقشناسانه درباره ایران وجود داشته که بسیاری از آنها نادرست بوده است. حتی همین حالا هم این مشکل نگاه نادرست را داریم. وقتی برای فیلم «پیرپسر» به جشنواره روتردام رفته بودم برخی مخاطبان غربی پرسشهایی مطرح کردند که نشاندهنده ناآگاهی آنها از فضای فرهنگی ایران بود. آنها مطرح کردند که مگر شما در ایران جلسات نمایش فیلم آزاد دارید؟ پاسخ دادم بله، پس شما فکر کردید این فیلمها از کجا میآیند؟ گفتم که ما یک جامعهی سینمایی در ایران داریم و فرهنگی بسیار جدی وجود دارد و نمایشهای متنوع فیلم نیز در قالبهای گوناگون برگزار میشود. من میخواستم نشان دهم که این کشور جایی است که در آن فرهنگ، سینما و عشق وجود دارد. دلیل اینکه یکی از سکانسهایم را در کریمخان فیلمبرداری کردم همین بود؛ میخواستم انواع آدمهای جامعهی ایران را نشان دهم.
اینکه گفته شود این فیلم بازتاب نگاه منفی مستشرقان به ایرانیهاست را نمیپذیریم. باید دید که آنها دربارهی پدران ایرانی چه میگویند و چه برداشتی داشتهاند. من که چیزی درباره این موضوع ندیدهایم که پدران ایرانی را پدرانی ظالم توصیف کرده باشند.
البته منظور نگاه مستشرقان به پدر ایرانی نبود، بلکه نگاه کلی آنها به ایرانیها مد نظر است. نگاهی که بعضی مستشرقان به ایرانیها داشتهاند، مستشرقانی مثل ارنست رنان و جفرسون که نگاه منفی به ایرانیها داشتهاند. این یک سوال است و ممکن است که شما اصلا چنین چیزی را قبول نداشته باشید.
من میگویم که ابدا چنین چیزی نیست. شاید این موضوع از اینجا ناشی میشود که من خارج از ایران درس خواندهام و دیدم به آنها کمی شباهت دارد. من این روزها برای اینکه بتوانم خودم را معرفی کنم خیلی دچار چالش و تناقضهای مختلفی هستم.
در طول تمام دوازده روزی که جنگ ادامه داشت، من در تهران بودم. بسیاری به من میگفتند چرا از کشور خارج نمیشوم. پاسخ من این بود که دلم نمیآید این شهر را ترک کنم. من فردی هستم که تنها برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودم، در آنجا سینما خواندم و سپس بازگشتم. خود را بسیار وطندوست میدانم و از سخنان کسانی که در غرب نشستهاند و وانمود میکنند اینجا نیاز به بمباران دارد، بسیار متأثر و غمگین میشوم. بخشی از این افراد را نیز در همان دوران شخصاً میشناختم.
در نهایت، هیچگونه همسویی با آن سویه غربی و این نوع نگاهها ندارم و حتی در جمعهای خصوصی نیز به عنوان مخالف این دیدگاهها شناخته میشوم. گاهی این مخالفت و در واقع وطنپرستی و مردمدوستی من چنان پررنگ میشود که برخی برداشتهای معکوس میکنند؛ اینجا به من میگویند که قصد داشتهای که ما را بد نشان دهی و آنجا میگویند که خواستهام آنها را خوب جلوه دهم.
در مورد آن بخشی که دربارهی روشنفکران نیز چنین دیدگاهی دارند و بسیاری این تصور را داشتند که این اثر به تقابل روشنفکران دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ میپردازد. این درست است یا نه؟
این برداشت کاملاً نادرست است. من خودم به این دست نمایش فیلمها رفته بودم. جاهایی هست که آدمها یکدیگر را آنقدر نمیشناسند که مانند خانه رفتار کنند، ولی روابط اجتماعیشان آزادانه است. اینکه گفته میشود دهه ۳۰ و ۴۰ را به تصویر میکشم برای چیست؟ چون صرفا از یک شعر از پدرم استفاده کردهام. ممکن بود به جای آن، شعری از فرد دیگری انتخاب کنم. استفاده از یک شعر لزوماً به معنای بازآفرینی یا برجسته کردن دهه ۴۰ نیست. پس این دیالوگ چه که میگوید همین روشنفکران این بلا را سر ما آوردند. آدمی که نداند چه بلایی سر کشورش میآید آیا فردی روشن است؟ این یک سوال تاریخی است. هم از سوی اپوزیسیون و هم از سوی طرفداران نظام مطرح شده است که ببینید روشنفکران چه بلایی سر این مملکت آوردند. هم اپوزیسیون میگوید ببینید روشنفکران چه بر سر کشور آوردند و هم طرفداران نظام نیز گاه در رسانهها روشنفکر منحط، غربزده و بیعمل را مورد انتقاد قرار میدهند. با این حال، اگر به کتابخانههای هر دو طرف مراجعه کنیم، میبینیم که آثار همان روشنفکران در دسترس است.
این روشنفکران، هر چند ممکن است مشکلاتی داشته باشند اما منابع شما چیست؟ در فیلم، شخصیت علی را گذاشتهام که این نکته را مطرح کند که هرچه فیلم، کتاب و شعر داریم، متعلق به همان روشنفکران است. البته میتوان در برابر این دیدگاه، آنتیتزی را نیز مطرح کرد که این آثار چه فایدهای داشتهاند در حالی که کشور به نابسامانی رسیده، مردم گرسنهاند و اکنون نیز با کمبود آب مواجه هستیم حالا این چه وضع روشنفکری است؟
من طرفدار انتخاب مسیر درست هستم. در نهایت، بحث نهایی «علی» و «غلام» در آن مهمانی به اینجا ختم میشود که علی میگوید هر فردی که آگاهی بیشتری دارد ـ چه روشنفکر، چه روحانی، چه روانکاو یا متخصص ـ لزوماً طرفدار مدرنیتهی بهزور یا سلطه علممحوری نیست. من صرفاً فیلمسازی هستم که جامعه را اینگونه میبینم و طبیعی است که از کودکی با فضای روشنفکری ارتباط و رفتوآمد داشتهام. همین سابقه باعث شده برخی تصور کنند هدفم ارائه تصویری خاص از روشنفکری بوده است، در حالی که هدف اصلی من بازنمایی تقابلهای پنج سال اخیر در قالب دو شخصیت و دو مهمانی بوده و نتیجهگیری را به عهده بیننده گذاشتهام.
این نقش نشان میدهد که حتی اگر فردی شرور باشد، ممکن است در لحظه حرف درستی بزند. مانند قاتلی که به کودکی آبنبات میدهد؛ در لحظه ممکن است باعث ترس شود، اما اگر بعداً ببینیم آسیبی به کودک نرسانده، کمی آرام میشویم و احساس میکنیم دنیا آنقدر هم جای بدی نیست. در واقع، امکان دارد آدمی که شر است حرفی درست هم بر زبان آورد.
به موضوع جنگ اشاره شد. من دو تجربه متفاوت از تماشای این فیلم داشتهام. نخستین تجربه مربوط به زمان جشنواره بود که در آن هیچ نشانی از جنگ وجود نداشت و با آرامش و فراغ بال به تماشای فیلم نشستیم و از آن لذت بردیم. در برخی صحنهها، خنده حضار فضای سالن را پر میکرد. یکی از این لحظات زمانی بود که در فیلم، دونالد ترامپ سخن میگوید و شخصیت غلام اظهار میکند که باید بیاید و همهچیز را نابود کند. تجربه دوم سه روز پس از جنگ رخ داد. در آن زمان، همان صحنه پخش شد، اما واکنشها کاملاً متفاوت بود؛ هیچکس نخندید و بهنظر میرسید بغضی در گلوی همه نشسته است. اگر شما الان این صحنه را ببینید چه احساسی دارید و اگر برگردید دوباره همین دیالوگ را میگذارید بماند؟
قطعاً این تجربه برای من یادآور این واقعیت است که متأسفانه برخی از هموطنان در داخل و خارج از کشور بر این باورند که اینجا باید بمباران، کوبیده و از نو ساخته شود. من بهشدت با چنین دیدگاهی مخالفم و حتی در فیلمهایی که پیشتر چنین ایدهای را مطرح میکردند نیز مخالفت داشتهام.
تجربه نشان داده است که اقداماتی مانند بمباران، نتایجی فاجعهبار به بار میآورند. ما این مسئله را در دو کشور همسایه خود مشاهده کردهایم. همچنین کشورهایی را که قرار بود به الگویی از آبادانی و اجرای کامل دموکراسی تبدیل شوند نیز دیدهایم و نتیجه آنها را با واقعیت سنجیدهایم. حتی در کشورهایی که مهد تمدن و دموکراسی محسوب میشوند زندگی کردهایم و دریافتهایم که اوضاع آنگونه که گفته میشود نیست.روز گذشته خبری دیدم که دونالد ترامپ، دستوری صادر کرده تا بیخانمانها را از شهر واشنگتن بیرون کنند. بسیاری از افراد میگویند ما مشکل داریم ـ که داریم ـ و انواع و اقسام مشکلات را داریم اما باید توجه کرد که فقط امروز نیست که مشکل داریم، همیشه میگوییم مشکل داریم.
گاهی به دوستانم میگویم که بیخانمانها چه کسانی هستند و چه مسیری را طی کردهاند که به این وضعیت رسیدهاند. مگر آمریکا کشوری نیست که خود را پیشرفتهترین معرفی میکند؟ اگر حتی در چنین کشوری مشکل حل نشده باقی مانده است، چگونه میتوان به نسخههای سریع و مخربی چون جنگ و بمباران دل بست؟ تجربه نشان داده است که این نسخهها، تأثیر عمیقی بر آینده کشورها نمیگذارند و جز تخریب، نابودی، بازگشت به عقب و کشتهشدن انسانها ثمری ندارند.
هنگامی که این نکته را بیان میکنم، بسیاری از کسانی که به هر قیمتی خواهان ایجاد تغییر هستند و با ارائه ایدهآلهای خود آدم را دچار وحشت میکنند، از سخنان من خشمگین میشوند. اما من در سال ۱۴۰۰ در حال فیلمبرداری فیلم بودم که هنوز موضوع «پدر» آنقدر داغ نشده بود. در همان زمان احساس کردم لازم است این مسئله را مطرح کنم و این خطر وجود دارد. عجیب بود که از سال ۱۴۰۰، زمانی که ترامپ از قدرت کنار رفته بود، به دورهای رسیدیم که او بازگشت و بمباران هم کرد؛ درست در همان زمان که فیلم در حال اکران بود. اگر فیلمی بتواند ضمن جنبه هنری، پیشگویی تاریخی نیز انجام دهد و این پیشبینی تقریباً به وقوع بپیوندد، بهنظرم ارزشمند است. این دغدغه ذهنی من است و با دیدگاه افرادی مانند «غلام» که معتقد به آغاز جنگ هستند، بهشدت مخالفم و فکر میکنم گذاشتن آن دیالوگ کار درستی بود و خوشحالم که از شما این را شنیدم که ابتدا واکنش خنده است و همه آن را به شوخی میگیرند اما بعد از جنگ بغضی در گلو مینشیند.
ما فیلمهایی داریم که مشکلات را برجسته میکنند. بینندهای که در آن سوی دنیا نشسته و فیلم را میبیند، ممکن است تصور کند ایران کشوری عقبمانده است. به همین دلیل، سعی میکنم همواره چهره شهری و مکانهای مدرن ایران را در آثارم نشان دهم تا بگویم چرا در این کشور زندگی میکنم. این پرسش را نیز به میان میآورم که چرا با وجود امکان زندگی در خارج، همچنان اینجا ماندهام.
شما علاقه شدیدی به اقتباس دارید. در فیلم «پل خواب» هم این کار را انجام دادید؛ شاید در آنجا، بهعنوان فیلم اول، کمی دستبستهتر بودید، اما اینجا خیلی جسورانهتر تفسیر و تعبیر شخصی خودتان از داستانها، مثل شاهنامه، رستم و سهراب، یا «برادران کامازوف» را ارائه دادهاید. گفته میشود که مثلاً در شاهنامه رستم قرار است غلام باشد، اما نیست؛ زیرا رستم در اسطوره، قهرمانی اخلاقمدار است، در حالی که پسرش، سهراب، حرص و آز دارد، که این ویژگی در پسر وجود دارد. آیا شما به عمد تفسیر شخصی کردهاید؟ یعنی معنایی هست که خودتان از رستم و سهراب یا ضحاک و دیگر شخصیتهای اسطورهای برداشت کردهاید؟
مسئله این نیست که رستم باشد یا ضحاک، بلکه این است که فرایند و فلسفهای که پشت ساخت و وجود شخصیت رستم یا ضحاک بوده، چه چیز است. وقتی اقتباس میکنم، لزوماً نمیآیم اسکلت اثر را عیناً بازسازی کنم. بهخصوص که در سی سال اخیر، متون کلاسیک ساختارزدایی و بازسازی میشوند و کاراکترهای مختلفی را میبینیم که برداشتهای متنوعی از آنها میشود.
در فرهنگ ما، پدر و پسری که به جان هم میافتند و کشتی میگیرند و بعد چاقو دست میگیرند و درگیری خشونتآمیز دارند، ما را به یاد نقالیها نمیاندازد؟ میاندازد. من از آنها تاثیر گرفتهام. درست است که رستم، سهراب را گول میزند و خدعه میکند. اما من اشاره دیگری هم به داستان ضحاک کردم، آن هم در خالکوبی که در پشت غلام دیده میشود که در واقع بهگونهای موازی با داستان غلام روایت میشود.
عدهای میگویند این اثر، تقدم و تأخر زمانی مشخصی ندارد یا روایتهای موازی زیادی ندارد، بنابراین فیلم پستمدرن است. من موافقم؛ زیرا در پستمدرنیسم، متنهای مختلف در کنار هم و پارادایمهای فکری، موازی هم قرار میگیرند و متن چندصدایی میشود. من نهتنها از این نظر مدیون رستم و سهراب و فردوسیام، بلکه از نظر شیوه روایت، چیزهای دیگری هم یاد گرفتم. باید بگویم که من مفسر شاهنامه نیستم فقط از آن استفاده میکنم. در طول تحقیق روی شاهنامه متوجه شدم که فردوسی، هزار سال پیش، این اثر را مانند رمان نوشته است. ما این را مثل شعر شنیدیم. اما فردوسی سیال ذهن شخصیتهایش را مدام روایت میکند و میگوید که در ذهن هر شخصیت چه میگذشت و چرا آن حرف را زد. خیلی تعجب کردم وقتی به این نتیجه رسیدیم که ارتباط مستقیمی بین این متن و آنچه من باید در این فیلم انجام دهم وجود دارد برای همین بیننده سه ساعت و ربع مینشیند و فیلم را میبیند چون لحظهبهلحظه همراه شخصیتهاست، در خیلی جاها متوجه واکنشها و تصمیمات آنها میشود و میداند چرا آنها این کار را میکنند.
اما باید این را در نظر داشت که رستم و سهراب یکی از منابعی است که برای الهام و تحقیق از آن استفاده کردهام، نه اقتباس. در گذشته در فیلم «پل خواب» گفته بودم برداشتی آزاد انجام شده، اما در «پیرپسر» آن را اقتباس نمیدانم. قصه پدر و پسری را که هر دو کشته میشوند، نمیشود با سواد معمولی امروزی نوشت؛ باید در تاریخ برویم و متعهدانه جستجو کنیم چرا که بحث، عمق اجتماعی و فلسفی پیدا میکند و باید دید کدام راه را باید رفت. نمیشود که اینها را دور ریخت و تنها یک حادثهی پدر و پسری را نشان داد. وقتی در کشوری زندگی میکنی که از قضا کلی حادثه پدر و پسری داریم، فردوسی و شاهنامه بیخ گوشمان است و از کودکی دربارهاش شنیدهایم و در فرهنگ غرب هم داستانهایی وجود داشته است، نمیتوان آنها را نادیده گرفت و این تطبیق برای چنین فیلمی به نظرم لازم بوده است.
در نقدهایی که دربارهی این فیلم وجود داشت، دو یا سه دسته مخاطب وجود داشتند: برخی فیلم را فیلمفارسی میدانستند که چندان خوب نیست، برخی شاهکار میدانستند و عدهای از آن خوانش فلسفی یا سیاسی داشتند و نقدهای متفاوت و گاهی فحاشیهایی هم به آن شد. به نظرتان در این بحثو فحصها چه وجهی از فیلم نادیده گرفته شد؟
تحلیل شخصیت غلام، به جز کسانی که از دید روانشناسی بررسی کردند، بسیار محدود مانده است. با برچسبزنیهایی مثل شیطان و شر مطلق. اصلاً دقت نمیکنند خیلی از حرفهایی که غلام میزند درست است. شاید جاهایی او حرف درست را میزند اما شکل بیانش باعث میشود مورد توجه قرار نگیرد. مثلاً میگوید: «برو بابا سینهی قبرستون پر از آدم شجاع است.» پیام روشن است. زیرا در تاریخ مملکت مدام به ما گفتهاند برو مبارزه کن و حقت را بگیر بعد که ما رفتیم مبارزه کردیم حقمان را بگیرم زدند توی گوشمان. بعد گفتند هر کس برود مبارزه کند تا حقش را بگیرد توی گوشش هم میزنند.
فکر میکنم دستههای مختلف اینجا وجود دارد که به فیلم به عنوان اثر هنری نگاه نمیکنند، فقط میبینند برای خودشان از این چه میتوانند در بیاورند. این امر در میان سیاسیون بسیار زیاد است. هر کسی فیلم را وسیلهای برای بیان مخالفت یا موافقت خود قرار میدهد. در حالی که در دوره خودش ده فیلم بدتر بیرون آمده است. همین الان صحنههای بسیار بدتر در فیلمها داریم مثلاً خشونت با بچه که اگر من این کار را میکردم آن را پیراهن عثمان میکردند. هر چیزی که در این مملکت جدی است انگار برای عدهای ناراحتکننده است؛ شخص یا خودش میخواسته آن حرف را بزند و ناراحت است که چرا به عقل خودش نرسیده است یا طوری فیلم را خودآگاه تماشا میکند که فقط به فکر تزی است که بعد از فیلم میخواهد بدهد یا با غلام همذاتپنداری میکند و بعد میبیند که دیگران او را آدم بدی میدانند پس دچار تناقض یا عصبانیت میشود یا در شرایط سنی غلام است و حس میکند که آن مرد مسن باید برنده شود. در واقع هرکس با ظن خود با فیلم روبرو میشود و متاسفانه برای اینکه یک اثر هنری را اثری هنری محسوب کنیم مقداری عقب ماندهایم.
همیشه میگویم، اگر این افراد را به بهترین موزههای جهان ببرند و آثار نقاشانی مانند کاراواجو را به آنان نشان دهند، واکنششان این است که بگویند این آثار بسیار خشن هستند یا حتی اگر در مراسم محرم خودمان که به هر حال دارای نمادهایی از جنگ است حضور یابند، ممکن است از نگاه برخیشان این تصاویر و نمادها خشن به نظر برسد. اما از دید کسانی که از زاویه خودش به این ماجرا مینگرند، چنین صحنههایی خشن محسوب نمیشود.
در نتیجه، هر پدیدهای میتواند دارای یک پیام و یک برداشت ایدئولوژیک خارج از بستر اصلی خود باشد. اگر این برداشتها وجود نداشت، بسیاری از مخالفان فیلم، شاید میتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند. البته این اتفاق تازهای نیست. به یاد بیاورید زمانی را که فیلم «قیصر» اکران شد؛ جامعه به دو گروه تقسیم شد: گروهی طرفدار دوایی بودند و گروهی طرفدار آقای کاووسی. اما به هر حال بحث هنر بود. این اختلاف نظرها حتی به مجادلات جدی میان کیمیایی و کاوسی منجر شد.
برخی افراد اساساً به دنبال چنین جدلهایی هستند. دائماً دعوت میکنند که نظر بدهید و سخن بگویید، اما هرقدر هم که مصاحبه کنید، کافی نیست. گویی هدف این است که شما را به میدان مجادله بکشانند. در دنیای امروز که تحتتأثیر شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام است، واکنشها ـ چه مثبت و چه منفی ـ سریعاً به فرد منتقل میشود. به نظر من، در چنین فضایی، ساخت چنین فیلمی میتوانست بهطور طبیعی به چنین مناقشاتی منجر شود.
آیا نقدهای منفی ناراحتتان میکند؟
بله. نمیتوانم بگویم خیلی از بالا به موضوع نگاه میکنم؛ جاهایی واقعاً غمگین میشوم. مثلاً وقتی کسی به بهانهی من، به پدرم نیز کنایه میزند و با او تصفیهحساب شخصی میکند. یا وقتی میبینم فردی که هیچ دانشی از سینما ندارد، تحلیلهای فنی ارائه میدهد. حتی گاهی کسی بدون ارائه هیچ نمونه یا سندی میگوید: «به نظر من فیلمنامهی فیلم را از جایی برداشته است.» جاهایی بسیار غمگین میشوم وقتی در مورد بسیاری از دوستان چنین اتفاقاتی نمیافتد. اما در مورد من، به دلیل این فامیلی، این ظاهر و تحصیلات خارج از کشور مثل همه برخورد نمیشود.
یعنی پسر براهنی بودن در نقد فیلم شما تأثیر دارد؟
بله هنوز این نگاه هست.
با اینکه تمام تلاش خود را کردهاید که با این فیلم فاصلهای بگیرید و از زیر سایه پدر بیرون بیایید و بگویید من حرف خودم را دارم؟
خود براهنی مثال خوبی است. آدمهایی هستند که با او مخالف هستند. کلی آدم هم هست که با او موافقند و از هر دو گروه هم داریم که چیزی نمیگویند و شاید روزی نظرشان را علنی کنند. من میگویم هنرمندی ۸۵ سال زندگی کرد و ۶۵ سال آن را به تولید آثار اختصاص داد و آدم نادانی میآید بسیار تند و تیز نقد میکند. حتی دانایان هم آنقدر نخواندهاند اما با این حال، به خود حق میدهند که نظر بدهند و وقتی به آنها میگویی این نظر غلط است میگویند: «نظر من است، حتی اگر غلط باشد.» در حالی که این رویکرد به هیچ عنوان دموکراسی واقعی نیست، بهویژه زمانی که فردی بدون هیچ اشراف و آگاهی بخواهد درباره اثری، نظر تخصصی بدهد. تصور کنید کسی که ۶۵ سال از عمرش را صرف ساخت فیلم کرده، چگونه باید با چنین نقدهایی مواجه شود. نمونه آن برخوردهایی است که با آثار کیمیایی شده است؛ برخی میگویند حتی فیلم «قیصر» هم همهاش لمپنیسم است. این نحوه مواجهه با آثار هنری درست نیست، اگر به همه چیز اینگونه نگاه کنیم که نابود میشود. این نوع نگاه حتی در ارزیابی محصولات صنعتی ـ که نتیجه آنها مشخص و قابل اندازهگیری است ـ نیز مخرب است. حال اگر این مناقشه درباره بزرگترین هنرمندان کشور وجود دارد، تکلیف من که تنها با فیلمی وارد میدان شدهام و موضوعی جدی را مطرح کردهام که به مذاق خیلیها هم خوش نمیآید کاملا روشن است. به من میگویند چرا خانواده را اینگونه نشان دادهای. پاسخ من این است که من اتفاقاً احتیاط کردهام؛ خانوادهای را نشان نمیدهم پدر و پسرانی را نشان میدهم. اگر قصدم این بود که یک خانوادهی معیار ایرانی را نشان دهم، این خانواده مادر هم میخواهد دیگر. اگر قصدم خراب کردن خانواده معیار ایرانی بود که یک خانواده سنتی و اخلاقگرا را انتخاب میکردم و انتقاداتم را آنجا مطرح میکردم و بعد آنجا میتوانستند بگویند که تو مستشرقی فکر میکنی.
باید توجه داشت که ساختارشکنی، چه در ادبیات، چه در نقاشی، سینما یا هر حوزه دیگری، همواره با موجها و نقدهای منفی مواجه است. هر کسی که بخواهد در این مسیر باقی بماند، باید سنگ کف رودخانه باشد. به همین دلیل است که شما در خوانش از پدر، سنتشکنی کرده و نوعی ساختارشکنی را به نمایش گذاشتهاید؟
من بسیار به این موضوع فکر کردهام و معتقدم مسئله تنها ساختارشکنی نیست. هدف اصلی من از ساختن این فیلم، ایجاد اثری سینمایی بود که بتواند طیف وسیعی از مخاطبان درگیر کند. این نخستین هدف من بود. ساختارشکنی برای من یک وظیفه نیست، اما قصه به این ساختارشکنی نیاز دارد تا شرایطی برای بیننده فراهم کند که بتواند با آن ارتباط برقرار کند. اگر قصه با دل مخاطب ارتباط نداشته باشد، حتی اگر به بهترین شکل ساخته شده باشد، پرمخاطب نخواهد شد.
فیلمهای زیادی وجود دارند که صرفاً به سرگرمی میپردازند و میگویند بیایید بگوییم و بخندیم و دنیا دو روز است و از قضا منتقدان هم آنها را تحسین میکنند، اما توجه چندانی به آنها نمیشود. بیشتر فیلمهای فرهنگی هستند تا هنر باشند و میخواهد فرهنگی را به مردم بدهند که حالشان خوب شود، اما من جزو آن دسته نیستم. من به بنیاد هنر و جوهره آن پایبندم و این موضوع را از خود هنر یاد گرفتهام که در هنر فراوان از این نمونههاست. مثلاً بگوییم که شکسپیر با نوشتن «هملت» در زمان خود ساختارشکنی کرده است؛ در حالی که نمایشنامههای او در برابر ملکه الیزابت اجرا میشد. «ژولیوس سزار» و «اتللو» را هم نوشته و همهاش خشونت و ساختارشکنی است. این بحثها دربارهی هنر عقبمانده است و آدمی که با هنر آشنا نیست این بحثها را مطرح میکند. یا کسانی که میگویند فیلم خیلی خشن است، باید در جواب این دسته بگویم که عزیزم شما فیلم تماشا نکردهای! رومن پولانسکی و اسکورسیزی خوب است با تارانتینو اصلا کاری ندارم، اما کیشلوفسکی و تارکوفسکی خوب است؟ با گاسپار نوئه و پازولینی کاری نداریم. بقیه را نگاه کن. زویاگینتسف فیلمساز روسی خوب است؟ آنجا چه اتفاقی برای پدر میافتد. در آثار داستایفسکی چه؟ نمیتوان انتظار داشت که در هنر، صرفاً مطابق با معیارهای محافظهکارانه رفتار کنیم. با این حساب، کتابها را هم از کتابفروشیها جمع کنیم چون این کتابها هستند اما نمیشود دربارهشان حرف زد و این نقطهی برتری ما در ایران است. ایران به عنوان یک کشور در منطقه. ما از لحاظ سینما و ادبیات جدی، انواع نمایشها و فیلمها و جشنوارههای متعدد را داریم. برخی از دوستان میگفتند که چرا در جشنواره فجر شرکت میکنید، اما من کاری به این کارها ندارم و فکر میکنم که در جایی به اسم برج میلاد در شهر تهران قرار است دو هزار نفر جمع شوند تا فیلمم را ببینند.
این روزها بحث انتخاب فیلم برای اسکار بسیار مطرح است. آیا فکر میکنید فیلم شما انتخاب خواهد شد؟ درباره فیلمهای دیگر مانند «زن و بچه» آقای روستایی صحبت میشود یا فیلمهای دیگر، اگر فیلم شما برای معرفی به اسکار انتخاب شود چه اتفاقی میافتد؟
همیشه در طی سال چند فیلم بحثبرانگیز هستند. امسال هم خیلیها صحبت میکنند، ممکن است فیلم دیگری هم در لیست باشد، ولی در این روزها که این دو فیلم (زن و بچه و پیرپسر) با هم اکران هستند، خیلیها درباره این قضیه صحبت میکنند. حقیقت این است که باید هیئتی در داخل، فیلم را کاندید کند و هرچقدر هم ما بگوییم فیلم لیاقت دارد یا ندارد، موفق میشود یا نمیشود، باز آن هیئت تصمیم میگیرد که چه کاری انجام دهد. ما ناامید نیستیم، منتظریم ببینیم دوستان چه انتخابی میکنند. بحثهایی هم در این میان میشود. فکر میکنم خیلیها فکر میکنند اسکار یک فرصت است و باید از آن استفاده حداکثری کرد و با این نظریه میگویند فلان فیلم جلوتر است یا بیشتر در دنیا مطرح شده است، ولی من با این نگاه از اساس مخالفم. فیلم ما در جهان مطرح شده، شش، هفت جایزه خیلی خوب دارد. در روتردام جایزه بهترین فیلم را دریافت کرده، در جشنوارههایی که با اسکار ارتباط داشتهاند، اسکار کوالیفای محسوب میشوند، بهترین فیلم شده است. حتی در جشنواره گالوی ایرلند در یک بخش مسابقه شرکت کردیم، فیلمهایی که در کن، برلین و ونیز جایزه برده بودند، در کنار فیلم ما که در روتردام جایزه اصلی را برده بود، همه کنار هم قرار داشتند که در آنجا هم فیلم ما بهعنوان بهترین فیلم انتخاب شد.
شرایط ما بسیار خوب است، شرایط «زن و بچه» هم شرایط بسیار خوبی است. فکر میکنم ما نباید همه چیز را فدای مصلحت و فرصت کنیم. باید ببینیم میخواهیم چه فیلمی ما را نمایندگی کند، به دلیلی که این فیلم از ایران باید برود و به جهانیان یا چند نفری که فیلم را میبینند این پیام را برساند. یکی این نگاه است که اکثر کشورهای دنیا به این مسئله نگاه میکنند. دیگری این است که کدام فیلم سرآمد یک جریان شده و در آن سال چه توانسته با بیننده انجام دهد؟ از نظر هنری خودش چیست؟ یعنی در خود فیلم محصور شویم و ببینیم از نظر هنری کدام کیفیت بالایی دارد. من با این نگاه دوم حتی بیشتر از نگاه اول همراه هستم، زیرا من صرفاً از دیدگاه سینمایی به موضوع نگاه میکنم و معتقدم که هر فیلمی باید براساس معیارهای سینمایی مورد ارزیابی قرار گیرد. به نظر من، هر فیلمی که از نظر کیفیت سینمایی در وضعیت بهتری باشد و در سطح جهانی جایگاه بالاتری داشته باشد، شایسته توجه است.
برای مثال، همین حالا فیلمهای آقای پناهی و فیلم آقای رسولاف را داریم؛ فیلم آقای رسولاف که از آلمان به اسکار فرستاده شد و فیلم آقای پناهی که اگر در ایران اکران میشد، مطمئناً در این لیست قرار میگرفت. حتی اگر آن فیلم نخل طلا هم دریافت کرده باشد، باز هم باید شاخصههای هنری و قصه آن را بررسی کنیم تا بتوانیم با اطمینان درباره آن نظر بدهیم. هر کدام از ما ممکن است در یک جنبه قویتر و در جنبهای دیگر ضعیفتر باشیم؛ مثلاً یک فیلم در جشنواره معتبر شرکت کرده باشد ولی جایزهای نگرفته باشد، و فیلم دیگر در جشنوارهای با رده کمتر شرکت کرده و جایزه دریافت کرده باشد.
به نظر من ممکن است فیلمی تولید شود که از همه ما برتر باشد اما در سطح بینالمللی شرکت نکرده باشد. در این شرایط، ما به عنوان کسانی که میخواهیم یک فیلم را برای کاندیداتوری انتخاب کنیم، باید تصمیم بگیریم که آیا نمونه اصلی و برتری که همه بر کیفیت آن اتفاق نظر دارند را انتخاب کنیم یا اینکه صرفاً از فرصت استفاده کنیم تا فیلم دیگری را معرفی کنیم.
ناراحتکنندهترین وضعیت برای من زمانی است که فکر کنم شایستگی یک اثر را به خاطر فرصت یا شرایط به حراج میگذاریم. این اتفاق در کشور ما رایج است. مثلاً ممکن است گفته شود که فیلم فلانی نباید در جشنواره شرکت کند، زیرا ممکن است عدهای اعتراض کنند و در نتیجه فیلم ما حذف شود. اگر چنین دیدگاهی بر انتخابها حاکم باشد، ناامیدکننده خواهد بود، زیرا همیشه بهانههایی برای کنار گذاشتن فیلمها وجود دارد، و این باعث میشود که فرصتهای واقعی نادیده گرفته شود.
اگر به فرصتها توجه کنیم و به شایستگی بها ندهیم، همیشه بهانهای وجود دارد. مثلاً فیلم فلانی نیاید جشنواره، چون ممکن است اعتراض شود و فیلم حذف شود. اگر این نگاه غالب شود، ناامیدکننده است.
با فیلم دوم، دومین فیلم پرفروش تا اینجای سال شدید، کارتان از این به بعد سختتر است. از اینجا به بعد نمیترسید.
چرا خیلی میترسم. من مثل خیلی از همکارانم تند تند کار نمیکنم و این فرصت که حالا فیلم موفق شد، هم در خارج موفق شد و هم پخشکنندههای معتبری داشته باشد، برایم مهم است و برایم به سرعت این فرصت پیش نمیآید و به نظر افسوساش هم بیشتر است.مسیرم از این بعد سختتر است چون از این بهبعد انتظار بیشتری از من میرود.
شب پخش فیلم، شب بسیار عجیب و غریبی بود. ما چند بار در سینما چنین شبهایی را داشتهایم که فیلمی بیاید جمعیتی حدود ۲۰۰۰ نفر در سالن میلاد و ۱۷۰۰ نفر در پردیس ملت، در یک شب، به یک فوران هیجانی رسیدند که تا ۱۰ روز وایرال شد و با یک نمایش چنین واکنشی ایجاد کرد. این اتفاق بسیار ویژهای بود.
از آنجا به بعد، تا اکران، عدهای شروع کردند به گفتن اینکه چگونه میتوان این فیلم را زد و پایین آورد، زیرا اگر با همین تعاریف وارد اکران شود، دیگر هیچ چیز دست ما نخواهد بود. بخشی از این افراد سینمایی بودند، بخشی خود را رقیب میپنداشتند و بخش دیگری اصلاً رقیب محسوب نمیشدند. بخشی هم افراد بزرگ و کوچک سیاسی، اجتماعی و منتقدین بودند. و خیلیها به ما میگفتند: «چه کمپینی برگزار کردید؟» در حالی که ما اصلاً کمپینی نداشتیم. ما تنها یک شرکت پخش داشتیم که خودمان نشستیم و تصمیم گرفتیم کدام تیزر پخش شود و کدام پخش نشود. فیلم ما تنها چند ساعت پیشفروش داشت و پس از آن، در ۱۲ روز جنگ بودیم. با این حال، برخی میگفتند: «باریکلا! شما چه کمپینی داشتید!» انگار آن کمپین باعث شد که فیلم اینقدر فروش داشته باشد. در واقع، کمپین متعلق به کسانی بود که شروع به تخریب فیلم کردند و تلاش کردند با انواع رباتها نقدهای خود را در جامعه تسری دهند.
این کمپین واقعی آنها بود. تفاوت این است که در آن شب همه منتقدان حضور داشتند و بعداً یکی از آنها میگوید: «آره، من بعداً که فکر کردم، آن شب خیلی هیجانزده شدم.» نه، دوست عزیز، بعداً وقتی وارد آن کمپین شدی و فکر کردی که اگر فیلم موفق شود به ضررت است، هیجانات خودت را پنهان کردی. انسان میتواند حتی تصمیم بگیرد از چیزی نفرت داشته باشد؛ این بخشی از انسان بودن است. آن شب، شبی به یاد ماندنیای بود و بعید است که شاید یک دهه دیگر چنین تجربهای را شاهد باشیم.
یکی از سوالهای مخاطبان این بود که در جایی انگار منطق روایی داستان رعایت نمیشود، مخصوصاً در صحنهای که رعنا وارد ماشین غلام میشود. مخاطبی نوشته بود که انگار قصد داشتهاید هر طور شده رعنا را بکشید، چرا از ماشین پیاده نمیشود و چرا فریاد نمیزند؟ به طور واضح مشخص است که نویسنده قصد داشته شخصیت کشته شود، ولی این که در آن لحظه برخورد بیرحمانهای با قهرمانان داستان رخ دهد، بحث دیگری است.
آدمهایی که این سوال را میکنند اشتباه وحشتناکی میکنند. چه چیزش نمیخورد. موضوع پیاده و سوار شدن موضوعی ابتدایی است. در زندگی واقعی افراد بسیاری در طول روز سوار ماشین غریبهها میشوند و بعد جنازهشان تحویل خانواده داده میشود. این اتفاق غیرعادی نیست. رعنا نیز پیش از آن غلام را میشناخته و اعتماد داشت، زیرا صاحب خانه بود و خانه را به او به یک دهم قیمت اجاره داده بود. رعنا به غلام اطمینان دارد چرا که در راهپله میبینیم که رعنا، غلام را کتک میزند و غلام نازکتر از گل به رعنا نمیگوید. تا آن لحظه نه رعنا و نه بیننده نمیداند که غلام کسی را کشته و داخل خانه دفن کرده است.
بنابراین از نظر منطقی، به قصه توجه نمیکنند. مخاطب ابتدا به آخر قصه میرود و سپس با اطلاعات انتهایی، شخصیتها را قضاوت میکند. رعنا سوار ماشین میشود زیرا تصمیم دارد معاملهای را انجام دهد و انتخابش کاملاً با شناخت شخصیتها و شرایط داستان هماهنگ است. غلام تنها کسی است که به رعنا خوبی میکند و نیت او صرفاً جنسی نیست، بلکه هدفش ازدواج واقعی است. تمام این علتها در فیلم به دقت چیده شدهاند تا رفتار شخصیتها منطقی و قابل قبول باشد و به نظرم این سوال به عنوان نقد آنقدر تکرار شده که فکر میکنم که عدهای فکر شده این را به عنوان ایراد فیلم مطرح میکنند. بعد همه اینها به این موضوع برمیگردد که آن شخصیت داخل فیلم آن کار را کرده تو اگر بودی شاید نمیکردی.
یکی از نقدها این بود که فیلم دارای ایراد روایی است و افراد قصد دارند این موضوع را برجسته کنند. باید گفت که وجود یک ایراد روایی، به معنای ضعف کلی اثر نیست. آثار بزرگ ادبی و سینمایی، مانند آثار داستایفسکی، ممکن است ایرادات جزئی داشته باشند اما همچنان شاهکار محسوب میشوند.
اگر یک فیلم ایراد روایی داشته باشد، ربطی به این ندارد که شاهکار نباشد. ناباکوف درباره داستایفسکی میگوید: «داستایفسکی اما اگر سر کلاس من بود، نمرهاش میشد ۷.» من هیچگاه این نظر را قبول نمیکنم. سؤال این است: آیا حق با ناباکوف است یا با داستایفسکی؟ کسی نمیداند.
خیلیها درباره زمان طولانی فیلم حرف میزنند، آیا اصلاً چیزی بوده که خودتان حذف کنید؟
بله. خیلی از سکانسها حذف شده که اگر بودند فیلم چهارساعت میشد. برخی سکانسها، برخی صحنهها مانند دیالوگ بین دو برادر در اتاق علی یا رضا را میدیدیم یا دوستان رضا را میدیدیم، یا صحنهای که مادر رعنا نگران او میشود و به خانهی رعنا میرود، اما همهی این سکانسها حذف شدهاند. دلیل این کار، این بود که پولمان داشت تمام میشد و کفایت شخصیتپردازی در نسخه نهایی صورت گرفته بود. حتی ما از این نسخه کوتاهتر هم داشتیم اما فکر کردیم که این نسخه از همه بهتر است.
در خصوص نمایش در جشنوراه، برخی افراد مدعی شدند که فیلم توقیف شده است و بسیاری میگفتند که این پروپاگاندایی برای فیلم بوده است.
ما هیچوقت نگفتیم که فیلم توقیف شده. حقیقتاً هیچ کمپین یا برنامهریزی هماهنگ یا از پیش تعیینشدهای برای این فیلم وجود نداشت، حتی تبلیغات معمولی که در طول اکران انجام شد هم برنامهریزیشده نبود. اگر این دوستان نامهای را که من در اینستاگرام نوشتم خطاب به عموم مردم، مخصوصاً درباره اکران فیلم، بررسی کنند، خواهند دید که ما نگفتیم فیلم توقیف شده است. من آنجا نوشتم که فیلم چرا اکران نمیشود، زیرا پروانه نمایش آن صادر شده بود.
این موضوع به این برمیگردد که برخی خبرنگاران به اشتباه گفتند فیلم توقیف شده است، در حالی که هیچ توقیفی وجود نداشت. تنها زمان جشنواره بود که نمایش داده شد و بعد هم که برخی میگفتند ممکن است فیلم اکران نشود، خود ما هم فکر میکردیم که ممکن است اکران عقب بیفتد. نامهای که من نوشتم، تقریباً ده روز قبل از اکران بود.
دورهای پیش آمد که فکر میکردم ما سرکار هستیم؛ این اتفاق در سینما معمول است: فیلمی پروانه نمایش میگیرد اما گفته میشود که پخشکننده ندارد یا اکران نمیشود و اگر اکران شود، فروشی نخواهد داشت. ابتدا تصمیم گرفتیم عید فیلم را اکران کنیم، اما به دلیل مشکلات داخلی سینما، اکران عقب افتاد و سپس اردیبهشت و خرداد هم بارها به تعویق افتاد. وقتی دیدم خرداد هم به نتیجه نمیرسد و سرگروه نمایش را از دست خواهیم داد، نامه اعتراضی نوشتم.
من شخصاً طی چهار سال حتی یک بار هم نگفتم فیلم به هر دلیلی اکران نمیشود، با وجود اینکه شرایط اینگونه بود. ما میدانستیم که اگر پروانه نمایش صادر شود، شرکت پخش پشت فیلم قرار میگیرد، زیرا بدون قرارداد با شرکت پخش و ثبت در لیست اکران، فیلم امکان نمایش ندارد. تمام صحبتها و حواشی پس از شب اکران پیش آمد، زمانی که واکنش جمعیت نسبت به فیلم بسیار مثبت بود و شرکت پخش حمایت خود را آغاز کرد.
سپس تصمیم گرفتیم اکران را دائمی کنیم. برای این کار، پروانه نمایش دائمی لازم بود که با پروانه نمایش موقت برای یک بار نمایش تفاوت دارد. ما پیشتر دیده بودیم که در جشنواره فیلمی نسخهای پخش میشود و بعد نسخه سانسور شده آن اکران میشود. من ایستاده بودم که فیلم به این مشکل دچار نشود، اما خوشبختانه چنین اتفاقی نیفتاد.
5959
نظرات کاربران